اميررضااميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

عشق ماماني و بابايي

اولین برف زمستونی

عسیسم سلام آخ جوننننننننننننن، بالاخره برف اومد  فکر نکنی ما برف ندیده ایما، خداییش آخرین باری که خش برف اومد 5 سال پیش بود  دیروز خیلی نمک داشتی، وقتی اومدم خونه مامان فاطمه دنبالت، مرتب می گفتی برف، بارون ، یخ واسه همه هم توضیح می دادی، شب هم به بابایی می گفتی بیرون نره، می گفتی ماشین یخ، برف، بعدم الکی لرز می کردی و میدویدی کنار شوفاژ، وقتی هم می گفتیم بریم بیرون، تویی که عاشق ددر بودی، می گفتی نه یخ، برف... کلی از دستت خندیدیم... هوا بی نهایت سرده و امروزم مدرسه ها تعطیل شده و خوش به حال بچه ها، بین خودمون بمونه منم خوشحال شدم، آخه تو سرما خوردی و روز قبل خیلی مامان فاطمه را اذیت کرده بودی و من از دیشب عزا گرفته بودم که چطو...
17 دی 1392

دو سال و یک ماهگی

گلم سلام عزیزم چقدر خوشحالم که روز به روز بزرگتر میشی و من و بابایی این روزها را می بینیم، گلم بهت تبریک میگم         مامانی این روزهای سرد زمستون تو مرتب سرما می خوری، این آخری که تب کردی و خیلی بهانه گیر شدی، باز هم خدا را شکر که مشکل خاصی نیست، راستش اصلا زمستون را دوست دارم   خدا را شکر که کم کم داره بوی خوش عید میاد عزیزم خیلی دوستت داریم، بوووووووووووسسسسسسسس ...
13 دی 1392

شب یلدا

گلم سلام شب یلدای امسال قرار بود توی مدرسه باشیم، بچه های خیلی اصرار داشتند تو را هم با خودم ببرم، واسه همین بعد از مدرسه اومدم دنبالت. اولش خواب رفته بودی ولی از بس دخترای گلم شلوغ کردند، از خواب پریدی  خلاصه پسر خانم ابدی هم اومد، آقا آرین هم مثل تو بود و از بس بچه ها سر و صدا می کردند، می ترسید. من و خانم ابدی که کلی خسته شدی، از این طرف شما گل پسرها که از بغل ما پایین نمی اومدین، از اون طرف هم کارهای  ، خلاصه سفره را انداختیم، آقای ابدی و خانم قیصری هم به جمع ما اضافه شدند. شب خوبی بود ولی متاسفانه کمند جون توی حیاط خورد زمین که حال همه ی ما گرفته شد شب هم تولد مامان فاطمه بود، رفتیم اونجا و تو کلی بازی کردی، مامان جون می ...
4 دی 1392
1